کلاس ساکت ساکت است. معلّم ادبیات، نظام وفا، مشغول خواندن یک شعر فرانسوی است. نیما با کنجکاوی به دهان معلّم چشم دوخته و با تمام وجود در جاذبههای شعر غرق شده است. معلّم، خواندن را تمام میکند و با قدمهای شمرده پشت میزش میرود و مینشیند. دوست دارد تأثیر شعر را بر شاگردانش ببیند. با دقّت همهٔ کلاس را از نظر میگذراند و ناگهان نگاهش روی چهرهٔ نیما میماند. برقی در عمق چشمهای این نوجوان شهرستانی وجود دارد که همیشه او را به خود جذب میکند امّا این بار آن برق بیشتر به چشم میآید.
- خوب علی جان! مثل اینکه حرفی برای گفتن داری؟
نیما ناگهان به خود میآید. هنوز گیج و غرق زیبایی شعر است. با دستپاچگی میگوید: «ها؟ بله! زیبا بود؛ گمان کنم شاعر آن ویکتور هوگو باشد!»
- آفرین بر تو پسر باهوش! از کجا فهمیدی؟
نیما با غرور ادامه میدهد: «قبلاً آن را خودم ترجمه کردهام».
- خوب، که این طور! به هر حال ما همه مشتاقیم ترجمهٔ تو را بشنویم.
نیما بر میخیزد و با دستهایی لرزان کاغذی را پیش رویش میگشاید و شروع به خواندن میکند. لرزشی در صدای او احساس میشود ولی کمکم جای خود را به حرارت و شور و نشاط میدهد. نیما نوشتهاش را میخواند و مینشیند.
- آفرین، آفرین، خیلی خوب بود، آقای علی اسفندیاری!
نیما از خجالت سرخ شده است و سر به زیر دارد. کلاس که تمام میشود، معلّم صدایش میزند.
- علی جان تو بمان.
معلّم کتابی را از کیفش در میآورد و میگوید: «بگیر؛ این کتاب را با دقّت بخوان. راستی، شعر فارسی چطور؟ هیچ مطالعه میکنی؟»
نیما جواب میدهد: «بله، از نظامی زیاد میخوانم».
معلّم با همان لحن گرمش ادامه میدهد: «خیلی عالی است، نظامی در آرایش صحنههای شعرش استاد بینظیری است. شنیدهام خودت هم شعر میگویی. یادت باشد از شعرهایت حتماً برایم بیاوری. دلم میخواهد سرت را بالا بگیری و با صدای بلند، برایم شعر بخوانی».
نیما پس از اندکی درنگ، چنین خواند:
نام بعضی نفرات
رزقِ روحم شده است.
وقت هر دلتنگی
سویشان دارم دست
جرئتم میبخشد
روشنم میدارد.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
جاذبه |
گیرایی |
تأثير |
اثر گذاشتن بر چیزی |
برق |
جذابیت و درخشش |
دستپاچگی |
آشفته بودن، اضطراب |
مشتاق |
علاقه مند |
حرارت |
گرما |
لحن گرم |
صدای دلنشین |
آرایش |
زینت دادن |
رزق روحم |
خوراک روح و جان |
رزق |
غذا، خوراک و روزی |
غرور |
(در اینجا به معنی) اعتماد به نفس |
||
برمی خیزد |
بلند می شود، می ایستد |
||
بی نظیر |
بی عیب و نقص، بی مانند، بی همتا |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
«کلاس» در جملۀ «کلاس ساکت بود» ß مجاز از دانش آموزان کلاس
کلاس ساکت است ß جان بخشی
چشم دوختن ß کنایه از نگاه کردن
به خود می آید ß کنایه از اینکه حواسش جمع می شود
دست های لرزان ß کنایه از اضطراب و دلهره
سر به زیر دارد ß کنایه از تواضع و ادب و خجالت
لحن گرم ß حس آمیزی
دلم می خواهد سرت را بالا بگیری ß کنایه از اینکه خجالت نکشی
پروین از کودکی کوشا و اهل تفکّر بود. در یازده سالگی با اشعار فردوسی، نظامی، مولوی و ناصرخسرو آشنا شد. این کودک آرام و با استعداد، با راهنمایی و کمک پدرش، سرودن شعر را آغاز کرد. پدر از پروین، همچون مرواریدی در صدف، با دقّت مراقبت میکرد.
پدر، گاهی قطعههایی زیبا از شعرهای عربی، ترکی، فرانسوی و انگلیسی را ترجمه میکرد و پروین را تشویق میکرد تا آنها را به صورت شعر درآورد. گاهی شعری از شاعران قدیم ایران به او میداد تا قافیههایش را تغییر بدهد و در سرودن شعر تجربه بیندوزد.
پروین اعتصامی اوّلین شعرهایش را در هفت یا هشت سالگی سروده است. بعضی از این شعرها به اندازهای زیبا، جالب و پر معنا هستند که خواننده را به شگفتی وا میدارند. برخی از زیباترین شعرهایش را در نوجوانی و در یازده تا چهارده سالگی سروده است. شعر «ای مرغک» او در دوازده سالگی سروده شده است.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
کوشا |
تلاشگر، ساعی |
مراقبت |
نگهداری، مواظبت |
تجربه بیندوزد |
تجربه کسب کند |
شگفتی |
تعجب، عجیب بودن |
به شگفتی وا می دارد |
سبب تعجب می شوند |
برخی |
بعضی |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
مرواریدی در صدف:
همچون مرواریدی در صدف:تشبيه
ای مرغک خُرد ز آشیانه پرواز کن و پريدن آموز
ای پرندۀ کوچک از لانه ات پرواز کن تا پرواز را ياد بگیری.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مرغک |
پرنده ی کوچک |
خرد |
کوچک |
آشیانه |
لانه، خانه ی حیوانات |
آموز |
بیاموز |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
ای مرغک ß جان بخشی
مرغک، آشیانه، پرواز، پریدن ß تناسب (مراعات نظیر)
مرغک ß منادا
مرغک ß «ک» تحقیر
آشیانه ß متمم
« پریدن» در «پریدن آموز» ß مفعول
تا کِی حرکات کودکانه؟ در باغ و چمن چمیدن آموز
تا چه زمانی می خواهی رفتار کودکانه داشته باشی؛ وقت آن رسیده تا با ناز و غرور در باغ و چمنزار راه بروی.
واژه |
معنی واژه |
حركات |
جمع حرکت |
چمیدن |
نرم و آهسته و با ناز راه رفتن |
رام تو نمی شود زمانه رام از چه شدی؟ رمیدن آموز
روزگار مطیع تو نمی شود پس تو هم از روزگار اطاعت نکن و تلاش کن راه فرار کردن را ياد بگیری. (راه بر طرف کردن مشکلات زندگی را ياد بگیر)
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
رام |
مطیع و فرمانبردار |
زمانه |
روزگار |
رمیدن |
فرار، گریختن |
مَنديش که دام هست يا نه بر مردم چشم ديدن آموز
به مشکلات زندگی فکر نکن و سعی کن سختی ها را به روشی درست از پیش رو برداری.
واژه |
معنی واژه |
مردم چشم |
مردمک چشم |
مَندیش |
نیندیش، اندیشه مکن، فکر نکن |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
دام ß استعاره از مشکلات و گرفتاری ها
شو روز به فکر آب و دانه هنگام شب آرمیدن آموز
روزها را به دنبال آب و غذا باش و شب ها را استراحت کن.
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شو |
برو |
آرمیدن |
آسودگی، استراحت |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
آب و دانه ß استعاره از رزق و روزی
آب و دانه ß مراعات نظیر
روز و شب ß متضاد
پروین و سرودههایش آنقدر شگفتانگیز بودند که بزرگترین شاعران روزگار، او را تحسین و تشویق میکردند. محمّدحسین شهریار، شاعر بزرگ روزگار ما، هنگامی که سرودههای دورهٔ نوجوانی پروین را میخواند، میگفت:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شگفت انگیز |
تعجب آور |
تحسين |
آفرین گفتن |
به راستی که یکی از نوابغ ادب است میان شاعرهها تاکنون نظیرش نیست
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شاعرہ |
زن شاعر |
نظير |
مانند |
نوابغ |
جمع نابغه، تیزهوشان |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
ریاضی، جغرافیا، علوم ß مراعات نظیر
شنیدن و خواندن ß مراعات نظیر
دکتر محمود حسابی دوران کودکی را با سختی و فقر گذرانده بود، به طوری که یادآوری خاطرات آن روزها ناراحتش میکرد ولی همواره میگفت: «مهم این است که در مقابل سختیها تسلیم نشد. اگر انسان در برابر دشواریها بایستد، بر آنها چیره میشود، البتّه باید صبر و طاقت را از دست نداد و هیچگاه ناسپاسی نکرد.»
پروفسور حسابی، هر وقت از خواندن و پژوهش فراغت مییافت، به باغبانی میپرداخت و در زمان مناسب از بیل زدن باغچه و یا خالی کردن آب حوض خانهاش هم پروایی نداشت.
استاد حسابی، خود حافظ قرآن بود و فرزندانش را از کودکی به یادگیری و انجام واجبات دینی تشویق میکرد. حتّی آنان را به تلاوت آیات به شیوهٔ صحیح و درک کامل معانی آنها وا میداشت و علاوه بر دانش اندوزی، به یادگیری امور فنّی مانند بنّایی، جوشکاری و نجّاری فرا میخواند و خود نیز برای ساخت برخی از قطعات صنعتی، تا پاسی از شب کار میکرد. او حدود هشت ماه هر روز به یک تراشکاری میرفت و برای ناهار به یک بیسکویت راضی میشد تا بتواند قطعات مورد نظر را بسازد و کشور را از واردات بینیاز کند. او راه شکوفایی و استقلال کشور را در تلاش و کوشش افراد جامعه میدانست و با علم بدون عمل، مخالف بود.
دکتر حسابی به زبان و فرهنگ و ادب فارسی نیز عشق میورزید و آثار بیشتر بزرگان شعر و ادب را با دقّت مطالعه میکرد. دیوان حافظ را به خوبی میخواند و از آن لذّت میبرد و معتقد بود که یک ایرانی نباید غزل حافظ را غلط بخواند و یا نادرست بفهمد.
دلبستگی استاد به شعر و ادب تا اندازهای بود که سر در خانهاش را به این بیت سعدی آراسته بود که امروز نوازشگر دیدگان رهگذران و مشتاقان آن استاد است:
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
فقر |
نداری |
خاطرات |
جمع خاطره |
چیره |
پیروز، غالب، مسلط |
طاقت |
توانایی، قدرت |
ناسپاسی |
قدرنشناسی |
پروفسور |
دانشمند |
فراغت |
آسایش، آسودگی |
تلاوت |
قرآن خواندن |
آیات |
جمع آیه |
درک |
فهمیدن |
معانی |
جمع معنی |
وا می داشت |
ترغیب می کرد |
امور فنی |
کارهای فنی |
قطعات |
جمع قطعه |
پاسی |
بخشی از زمان |
پاسی از شب |
دیروقت |
شکوفایی |
رشد |
عشق می ورزید |
علاقه داشت |
معتقد بود |
باور داشت |
دیدگان رهگذران |
چشمان عابران |
پروا |
ترس، هراس، بیم |
||
واجبات |
جمع واجب، بایدهای دینی |
||
فنی |
مربوط به فن و تخصص |
||
واردات |
وارد کردن کالا از خارج کشور |
||
استقلال |
اتکاء به خود، مستقل بودن |
||
آراسته بود |
زینت داده بود، زیبا ساخته بود |
||
نوازشگر |
در اینجا به معنی آرامش بخش |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
در برابر دشواری ها بایستد ß کنایه از مقاومت و تحمل کردن
پروایی نداشت ß کنایه از اینکه ترسی نداشت، خجالت نمی کشید
دلبستگی ß کنایه از علاقه و محبت داشتن بیت سعدی
«به جان زندهدلان، سعدیا، که ملک وجود نیرزد آنکه دلی را ز خود بیازاری»
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
مشتاقان |
علاقه مندان |
وجود |
هستی، جهان هستی |
نیرزد |
نمی ارزد، ارزش ندارد |
بیازاری |
آزار بدهی |
زنده دلان |
انسان های عاشق و آگاه |
||
ملک |
بزرگی، پادشاهی، عظمت کشور |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
واج آرایی ß حرف «ز»
سعید، هنوز سالهای دبستان را پشت سر نگذاشته بود که با شور و علاقه، مطالعهٔ کتابهای مختلف را شروع کرد. ساعتها مینشست و تا کتابی را به پایان نمیرساند، رها نمیکرد.
در دورهٔ دبیرستان، نمایشنامهٔ «ابوذر» را همراه با دوستانش اجرا کرد. او به پیامبر (ص) و یارانش عشق میورزید و میکوشید؛ این شخصیتها را به هم سنّ و سالهایش بشناساند.
هجده ساله بود که معلّم هنرستان شد و به دانشآموزانش که شانزده یا هفده ساله بودند، درس میداد. همه او را استاد جوان میخواندند. او و شاگردانش تقریباً هم سنّ و سال بودند!
جان و دل سعید با صدای دلنواز قرآن، آشنا بود. در خلوت، قرآن زمزمه میکرد و بسیاری از آیات را به حافظه سپرده بود. اگر با او همسفر میشدی در طول راه، تلاوت زیبای قرآن او را میشنیدی. ورزش میکرد و به فوتبال علاقهمند بود. همیشه دوست داشت ایران را در همهٔ مسابقات پیروز و سربلند ببیند.
شاگردانش میگویند: «به دو چیز علاقهمند بود، قرائت قرآن و مشاعره. وقتی دیگران در مشاعره میماندند، سعید ادامه میداد. ذهن او لبریز سرودههای زیبا بود».
سالها در جبههها، دلیرانه شرکت کرد. به رزمندگان روحیه داد و با همهٔ توان از اسلام و ایران دفاع کرد و از آن پس به عنوان پژوهشگری نوآور و علمی، افتخار آفرین شد.
دکتر سعید کاظمی آشتیانی، دانشمند بزرگ روزگار ما، در دیماه 1384 چشم از جهان فروبست. مقام معظّم رهبری، حضرت آیت الله خامنهای، در وصف این پژوهشگر فداکار نوشتند: «شهید سعدی کاظمی آشتیانی در زمینهٔ سلولهای بنیادی پیش آهنگ بودند. وی یکی از فرزندان صالح انقلاب و از رویشهای مبارکی بود که آیندهٔ درخشان علمی را در کشور خود، نوید میدهند».
واژه |
معنی واژه |
واژه |
معنی واژه |
شور |
علاقه، هیجان |
مختلف |
گوناگون |
می کوشید |
تلاش می کرد |
صدای دلنواز |
صدای زیبا |
تقریباً |
حدوداً |
خلوت |
تنهایی |
زمزمه می کرد |
آرام می خواند |
به حافظه سپرده بود |
حفظ کرده بود |
مشاعرہ |
مسابقه ی شعر خوانی |
لبریز |
پر، انباشته |
جبهه |
جلوترین محل جنگ |
دلیرانه |
با شجاعت |
روحیه داد |
انرژی بخشید |
معظم |
بزرگوار |
صالح |
نیکوکار، درستکار |
رویش |
آنچه روییده |
درخشان |
روشن و نورانی |
نوید |
مژده، خبر خوش |
پژوهشگر |
تحقیق کننده، جست و جو گر |
نکات دستوری و آرایه های ادبی:
پشت سر نگذاشته بود ß کنایه از اینکه سپری نکرده بود
ذهن او لبریز از سرودها بود ß کنایه از اینکه بسیار حفظ بود
چشم از جهان فرو بست ß کنایه از فوت کرد، مُرد